سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تولد ......مادر (سه شنبه 86/3/15 ساعت 1:34 صبح)
 

کودکی که آماده تولد بود, نزد خدا رفت و از او پرسید: می گو یند فردا شما مرا به زمین می فرستید. لذا, من با این کوچکی, بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟!
خداوند پاسخ داد:از میان تعداد بسیار فرشتگان من, یکی را برای تو در نظر گرفته ام او از تو نگهداری خواهد کرد.

اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه.
: اما, این جا در بهشت, من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند.
خداوند لبخند زد:فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.

کودک ادامه داد: من چه طور می توانم بفهمم مردم چه می گویند, وقتی زبان آن ها را نمی دانم؟
خداوند او را نوازش کرد و گفت:
فرشته تو زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی, در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.


کودک با ناراحتی گفت:وقتی می خواهم با شما صحبت کنم , چه کنم؟
خدا برای این سوال هم پاسخی داشت:فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.


کودک سر را برگرداند و پرسید: شنیده ام در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند. چه کسی در برابر آن ها از من محافظت خواهد کرد؟
: فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد. حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.

 


کودک با نگرانی ادامه داد:
اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود

:.فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت.اگرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود.


در آن هنگام , بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید:خدایا من باید همین حالا, بروم لطفا نام فرشته ام را به من بگویید؟
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:نام فرشته ات اهمیتی ندارد. به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی.





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 0 بازدید
    بازدید دیروز: 3
    کل بازدیدها: 4650 بازدید
  • درباره من

  • پسر شب
    Moh3n
    پسره حساس شوخ و جدی
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •